یک خاطره مادرانه
یک خاطره مادرانه
بادخترم م رفته بودم خرید که در راه برگشت به خرید چیزی که اصلا مناسبش نبود گیر داد که من اینو میخوام وتا نخری از جام تکون نمیخورم ,حتما مادرها تجربه کردن این لحظه ها رو که بچه هاشون لجبازی میکنن که الا و بلا من باید این کارو بکنم یا این چیز رو بخورم یا بخرمو ایناااا
چی بگم ,فقط به ذهنم رسید که متقاعدش کنم که یه چیز بهتر بخرم تا لااقل بدردش بخوره و یه کاربر دی داشته باشه, خب سخت بود ولی عملی شد و خوشحالو خندان برگشتیم البته شاید بگین اینکه خاطره نبود بیشتر به تجربه شبیه بود ولی هر چی بود خوب بود و خیلی جواب داد در مورد من.